
به نام خالق عشق
بیـــــــــــــا تو تا ببینــــــــــــی....!!!!!
پدرشان می گفتند:"زیارت رضا مثل زیارت خداست در عرش." خودشان می گفتند:"سه موقع می آیم سراغ تان. اول: نامه های اعمال را که می دهند. دوم : پل صراط. سوم: پای حساب کتاب." پسرشان می گفتند:" از طرف خدا ضمانت می کنم بهشت را برای زائر با معرفت پدرم." . . . به امام جواد(ع) گفتم:"بعضی ها می گویند مامون به پدرت لقب رضا داد، وقتی به ولایت عهدی راضی شد." . . . از مدينه تا خراسان شتربان امام بود. مردي از روستاهاي اصفهان. سني مذهب. به خراسان که رسيدند امام کرايه شان را داد.رو کرد به امام: "پسرپيامبر!دست خطي بدهيد برا ی تبرک با خودم ببرم اصفهان ." امام برايش نوشتند:"دوست آل محمد باش ،هر چند خطاکار باشي. دوستان و شيعيان ما را دوست بدار هر چند آنها هم خطا کار باشند." . . . مأمون گفته بود امام را پشت سر هارون خاک کنند. کلنگ زمین را نشکافد . اباصلت می گفت:"امام روزی خاک چهارگوشه را بویید ، گفت :این گوشه مدفن من است، اگر همه ی کلنگ های خراسان را بیاورند، سه طرف دیگر شکافته نخواهد شد." مجبور شدند امام را جلوی هارون دفن کنند. قبر امام قبله ی هارون شده بود. . . . حرف هايش کسي را نمي آزرد.حرف کسي را قطع نمي کرد.حاجت احدي را اگر برايش مقدور بود رد نمي کرد. پاهايش را جلوي کسي دراز نمي کرد. تکيه نمي داد. با هيچ کس بد حرف نمي زد حتي با خدمه اش . آب دهانش را جلوي کسي نمي انداخت .قهقهه نمي زد ، تبسم مي کرد. مي گفت بي ادبي است در کوچه و بازار چيزي بخوريد . شب ها کم مي خوابيد . زياد روزه مي گرفت . صدقه خيلي مي داد، مخصوصا در تاريکي شب. . . . معجزات امام رضا (ع) در طول تاریخ بسیار زیاد بوده است هنوز بسیار معجزه اتفاق مییفته در حرم اقا امام رضا (ع)
نظرات شما عزیزان:
گفت :"دروغ می گویند . پدرم را خداوند رضا نامید چون ، خداوند او را پسندید و اهل آسمان، رسول خدا و ائمه در زمین از او خوشنود بودند."
گفتم :" مگر بقیه پدرانتان پسندیده ی خدا و ائمه نبودند؟"
گفت :"چرا؟"
گفتم :"پس چه طور فقط او رضا شد؟"
گفت:" چون دشمنانش هم او را پسندیدند و فقط پدرم بود که جمع دوست و دشمن از او راضی بودند."
یکی از معجزات در سال 1385 در حرم خود اقا رخ داد :
خادم های امام رضا (ع) که مثل همیشه در حال عوض کردن گل های بالای حرم امام رضا(ع) بودند . ناگهان گلدان از دست خادم رها میشه و طرفی که بانوان در حال زیارت بودن می افته و روی سر دختری که در کنار شسته بود می افته همه به طرف دختر می رن ...سر دختر کاملا شکافته شده بود و خون همه جا رو فرا گرفته بود سریع این دختر رو به بیمارستان می برند خادم هم که از ترس جرات حرکت نداشت در جای خود می لرزید تا اینکه تقریبا 4 ساعت بعد از حادثه پدر دختر به حرم اومد و سراغ اون خادمی که گلدون از دستش افتاده بود رو گرفت تا اینکه این خادم پدر دختر رو دید ترس همه ی وجودش رو فرا گرفته بود و با خود می گفت ( نکنه دختر فوت شده باشه نکنه .....) که پدر به این خادم رسید و در کمال نا باوری پدر خادم رو بغل و او را بوس می کرد و اشک در چشمان پدر پر شد خادم گفت من سر دختر شما رو شکستم و شما من رو بغل و می بوسید؟؟؟
پدر گفت دختر من از زمانی که به دنیا امد نابینا بود و به مشهد اومده بود تا شفا بگیره زمانی که اون گلدون به سر دخترم خورده بود دکترا می گفتند که به طرز کاملا عجیبی چشمان دخترم بینا و باز شده بود که اقا امام رضا (ع) شفای او رو داد...!
پاسخ: قربونت عزیزم.... خوووووووو شرمندم کردی خووووو
پاسخ: خوش اومدی دوسته گلم.... ایــــــــــــشالله
mamnon ke maghalamo khondid
پاسخ: سلام دوسته گلم منم ممنونم که بهم سر زدین
پاسخ: سلام داداش... عیب نداره ناراحت نباش... منم تا حالا نرفتـــــــــــــــــــم... ایشالله هممون طلبیده میشیم و میریم پا بوسه آقا:)
پاسخ: سلام دوســــــــــــــته عزیــــــــــــــزم.... خیلی خیلی ممنونم ک ب وبم سر میزنی و نظر خوشکلتو میزاری.... چشم حتما.... رو چشم....
ميتوان اميدوار بود
به انسان
به دوستي
به تمام خوبي ها
به هر آن چه در اين روزگار ته كشيده است!
گر نامه ام امضا نکنی حق داری
با این همه عصیان و خطاکاری ما
گر چهره هویدا نکنی حق داری
msle hamishe perfect
vaghan chi nmishe goft az bas k khobe
movafagh bashi
پاسخ: سلام دوسته عزیزم... از اینکه دوسته گلی مثه شما همیشه مطالبمو دنبال میکنه خعــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالم... بازم بیاییــــــــــــــــــن هــــــــــــــــا .... نه که چشمتون کنم دگ نیایین....خخخخ:D
برچسبها: امام رضا, مطلب ویژه, داستان درباره ی امام رضا, داستان کوتاه درباره ی امام رضا, داستان مذهبی,